سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
حدیثی گر شنیدی، قصه سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگذارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است
.
تــو کیستی که مــن اینگونه بی تــو بی تابم
شــب از هجــوم خیـــالت، نمـــی برد خـــوابم
تـــو کیستی که مـــن از هر مــوج تبسم تـــو
بـــه ســـان قـــایق ســرگشته، روی گردابــم
چـــــه آرزوی محالیســت زیـــــستن بـــا تــــو
مـــرا همیـــن بگذارند: یـــک سخـــن بـــا تــو ...
هر چه کردی به دلم ، باز تو را بخشیدم
با زبان زخم زدی ، دشنه زدی ، خندیدم
معنی تک تک رفتار تو را می فهمم
ساده لوحی ست ، بگویم که نمی فهمیدم
غرق تردید شدم ، باز تحمل کردم
تا زمانیکه به چشمان خودم هم دیدم
دیدم از خشم خداوند نمی ترسیدی
تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم
بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری
/ تو جفا کردی و من هیچ ، نمی پرسیدم
بی سبب نیست ، فراموش شدی در یادم
که تو مهتاب شبانگاهی و من خورشیدم
عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم
مثل خورشید ، غروبی که نمی تابیدم
اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود
بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم
برو ای یار برو ، از تو گذشتم ، خوش باش
برو ای یار ، که من مهر تو را بخشیدم