"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...
درباره من
فریاد از ستیز همیشگی عقل و دل
فریاد از سرنوشت
فریاد از زندگی***
شاید از این دست وبلاگ ها خیلی زیاد باشه اما باور کنید که قصه هیچ کدام مثل هم نیستن حتی اگه همه متنهاشون یکی باشه !!
*****
امروز ، جوری بی پروا باش و بِایست ؛
جوری محکم و آماده ی نبرد باش ؛
که کسی فکرش را هم نکند ، دیروز ؛
چند بار ، زمین خورده ای !!!
ادامه...
چرا هیچ کس نمیخواهد بفهمد که من خوشبختم که من در خلوتِ خاموشِ خودم با هیچ کسها در کنارم ، خوشبختم که در تزویر دنیایِ هیچ وقت با من رفیق با غریبه رفیق تر ، با آشنا غریبه ترم که من در رغبتِ بی انتهایم به تنهایی و در پافشاری غم انگیزم به نبودن آدمها ، خوشبختم که خوشبختم در تکثیرِ لحظه به لحظه کسی در آینه که کابوسش را تقسیم نمیکند کسی که رنجش را تقسیم نمیکند کسی که غمش را ، مثل بچهاش به سینه میفشارد و گریهاش را با کسی تقسیم نمیکند چرا کسی نمیفهمد که من خوشبختم که آنچه دیگران گریز مینامندش برای من ستیز است و آنچه شبانه روزِ آنها را لبریزِ شرم میکند تنِ همیشه خسته ی لحظههایِ مرا عریان میکند که من همینگونه خوشبختم با چشمانی خوابناک با هیبتی تب دار با موهایِ سیاهِ سیاه که شب را ملامت میکند و شانه را ملامت میکند که جز چشمهایِ همیشه مستِ مردی شراب خوار نگاهِ ناپاکِ یک دنیا را به جرمِ صداقتش ملامت میکند کسی باید بفهمد که من در شبهای تاریک و سرد و طولانی خوشبختم که من در نهایت ظلمات با تمامِ چیزهایی که ندارم با تمامِ چیزهایی که هرگز نخواهم داشت خوشبختم