تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

ویران


تو تنهایی را انتخاب کردی.

  من ترسیدم.

خوب می فهمم اینکه باید با خودت بسازی،

چگونه ویرانت می کند!


رویای گمشده


صبح جمعه ات به خیر.

هر کجا هستی، به یاد من باش.

من با تو چای نوشیده ام،

سفرها کرده ام،

از جنگل، از دریا، از آغوش تو شعرها نوشته ام،

رو به آسمان آبی پرخاطره از تو گفته ام، تو را خواسته ام.

آه ای رویای گمشده!

هر کجا هستی صبح جمعه ات به خیر.


غروب جمعه


تمام روزهای هفته

سر در گُم ام!

غروب جمعه که می رسد

سر از دل تنگی در می آورم!


باید تو را زندگی کرد....

به این در و آن در می زنم

یکی از این درها

رو به آغوش تو باز شود شاید

و سرانگشتانم

تنت را

نت به نت

بنوازند باید

 

هیزم بر آتش نابودی ام نینداز

من آب از سرم گذشته است!

 

در به درت می شوم

گور به گور اما نمی شوم

 

برای مُردن فرصت زیاد است

باید تو را

زندگی کرد . . .


- حتمن نوشت : یادت نره  که تو برای من خوده خوده زندگی هستی.....


هفت خان

هفت بار

هفت خان را

از اول به آخر

از آخر به اول

از وسط به وسط

آمده‌ام

شده‌ام

دویده‌ام

زمین خورده‌ام

و هنوز

تو و دیگر مردان عالم

دل در گروی آنانی دارید

که پا روی پا انداخته‌اند . . .