تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...



شب ها را نمی دانم چگونه تعریف کنم!

آخر شب هایی که تو هستی 

یک جور اند

و شب هایی که نیستی ،جور دیگر!!

اصلا شب ها از یک ساعتی به بعد 

اگر خوابت نبرد

دیگر باید فاتحه ی آن شب

و دلت  را بخوانی!

نمیدانم چه رازی درون شب نهفته است که 

تمام دلتنگی ها و خاطره ها

یکدفعه هوار میشود روی آدم!!

این شب ها بسیار بی رحم اند!

چه کسی شب های مهربان را دیده است؟!

اصلا شب هایی که تو در آن نباشی 

با ماه هم قشنگ نمیشود!





خانه تاریک ، پنجره بسته، زیر کتری خاموش 

این همه سردیِ صبح 

حاصلِ دوری توست 


تنِ تبدار خیابان زخمی 

و هوا هم نفسش سنگین است 

بالِ پرواز کبوتر بسته 

دل من میگوید 

این همه بی تابی 

حاصل دوری توست


آسمان سرخ شده 

ابرها خسته شدند 

رعد و برقی هم نیست 

خاک از تشنگی و بی آبی بی حال است

کاش میفهمیدی 

کاش میدانستی 

این همه دلشوره 

حاصل دوری توست 


عقربه ساکن ماند 

و زمان خوابیده 

راه باز است ولی...

پای من را نتوان رفتن از این بیغوله

این همان جمله ی تکراریِ امروز من است 

این دلِ شوریده 

حاصل دوری توست 


عمر من منتظر است 

باز کن پنجره را 

تا هوایی تازه

وارد خانه شود 

من اگر با تو در این شهر قدم بردارم 

شک و تردیدم نیست 

باران میبارد


تو همان منجی پنهان شده ی قلب منی 

و من هر روز دعا خواهم کرد 

که حضورت بشود آرامش 

و من هر روز صدا خواهم زد 

تو تمام دلمی!