تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

صدا بزن

دوستم داشته باش 

و هر بار

به اسم کوچکم صدا بزن

مرا  "حواصیل"  بخوان

پرنده ای که بارها از کوچ جامانده ...!

یا  " رضاییه "

دریاچه ای که هر روز

دلش بیشتر شور میزند ...

تک " درخت سپیدار " باغچه ی پدربزرگ

آخرین " فشنگ " سرباز خسته از جنگ

یا تکه " ابری " سیاه

که لک کرده دامان آبی آسمان را ...

اسم های زیادی دارم

ولی تو بی هیچ نگرانی

مرا بارها صدا بزن !

تنهایی 

شهرت من است

و این نام های کوچک !

اصلیت ام را پنهان نمی کند ...