تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...


همیشه یک "توی" لعنتی ای هست که آدم ها را کلافه کند.

که چشم و گوش شان را به روی همه چیز ببندد و ادای زئوس را درآورد و بخواهد که سجده های عاشقانه به درگاهش سرازیر شوند.

یک "تویی" که فقط آمدن را بلد است و هیچ چیز دیگری از بودن نمی داند.

همینکه بیاید و کسی را برای وقت های بیکاری اش پیدا کند، کافیست.

همینکه خیالش راحت باشد که کسانی را دارد تا به وقت نیاز تیمارش کنند برایش بس است.

"تویی" که انتظار وفا دارد و خودش نمی تواند وفادار بماند

توقع گذشت دارد و خودش روی خودخواهی را کم کرده.

که نه رسم عاشقی می داند و نه می خواهد تنها بماند.

"تویی" که همه چیز و همه کس را برای خودش می خواهد و همیشه هم حق به جانب است.

یک "توی" لعنتی ای که فقط می آید تا هوای رابطه را آلوده کند و وقت عشق را بگیرد و آدمیزاد را از هر چه اعتماد و دونفره بودن است بیزار کند.

تازگی ها هر کجا را که می بینی یکی از این "تو" های لعنتی معطل و بی هدف ایستاده و منتظر شکار است.

چنین آدم هایی را باید همان اول آشنایی دور ریختشان... 

باید کنارشان گذاشت...

تا از ما افرادی بیرحم و انتقام گر نساختند باید رهایشان کرد و رفت. 

این ها زمانی همان عاشق های چشم و گوش بسته ای بوده اند که کسی از عشق بیزارشان کرده.


پ.ن: زئوس⬅ خدای خدایان در فرهنگ یونان باستان

پ.ن2: مراقب این "تو" های لعنتی باید بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.