تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

خسته ام

از این تنهایی های بی امان خسته ام 

از داشتنها و نداشتنها

بودن ها و نبودن ها

فراموش شدنها

بی تفاوتی ها

از این غم سنگین در سینه ام که مدام چنگ میزند 

از بغضی که گلویم را میسوزاند 

از این شبهای طولانی 

از اشکهای یواشکی 

فریادهای فروخورده 

از گلایه ها 

از خودم

 از تو 

از توی لعنتی که یکایک انها را ب من بخشیدی خسته ام 


کاش مرا میفهمیدی قبل از اینکه  تمام شوم مثل شمع ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.