تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

هیچ جایی برای جبران نیست ...

دیگه ورق بر نگشت

همینطوری  رفت ... و من رو  تا  آخر با  خودش  کشوند

تقریبا همه چیز تموم شد

و  من  ماندم  و من

فهمیدم  خدا  هم با  من  لجه ...خیلی  لجه .... منم  لجبازم !

فهمیدم  که  نباید  کوتاه  میومدم 

باید  به خودم  اعتماد  میکردم

باید با  همه مخالفتها با  همه کسانی  که با  من  مخالف بودن  و  حتی  1 نفر  فقط 1 نفر با  من موافق نبود ...باید  از  میون  اون همه فشارها که  به من  تحمیل  میشد  .. از نظراتی  که برام  چندش  آور  ترین بود  ... باید  رو  همه اینها پا میذاشتم ..باید به خودم بها  میدادم 

اما رو  خودم پا  گذاشتم ... خودمو نابود  کردم  ....فهمیدم  خیلی  کم  جرئت و بی اراده ام

فهمیدم که همه چیزو  با دستهای  خودم خراب  کردم

هیچ جایی برای  جبران نیست ...هیچ جا ..میفهمی  هیچ جایی

برگشتن به معنای تموم شدنه

تموم شدن !تموم شدن !تموم شدن

اما  حالا  1 نفر  فقط  1 نفر نیست  که به دل  من برسه... 1 نفر نیست  دست  منو بگیره ....1 نفر  که من بتونم باهاش  همونجوری  حرف  بزنم که با  خودم  حرف  میزنم ....



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.