تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

تنهایی من

"بدهای" شعرهایت شده ام، آدم! چه کنم نام مرا هرگز کسی در "خوب ها" ننوشت ...

باز تو را بخشیدم

هر چه کردی به دلم ، باز تو را بخشیدم

با زبان زخم زدی ، دشنه زدی ، خندیدم


معنی تک تک رفتار تو را می فهمم

ساده لوحی ست ، بگویم که نمی فهمیدم


غرق تردید شدم ، باز تحمل کردم

تا زمانیکه به چشمان خودم هم دیدم


دیدم از خشم خداوند نمی ترسیدی

تو نترسیدی و من سخت از آن ترسیدم


بسته بودم ، لب از آن درد و از آن بی مهری

/ تو جفا کردی و من هیچ ، نمی پرسیدم


بی سبب نیست ، فراموش شدی در یادم

که تو مهتاب شبانگاهی و من خورشیدم


عاقبت سرد شدم ، خسته شدم ، یخ کردم

  مثل خورشید ، غروبی که نمی تابیدم


اشک های دل من ، از تو و عشق تو نبود

بلکه از سادگی قلب خودم رنجیدم


برو ای یار برو ، از تو گذشتم ، خوش باش 

برو ای یار ، که من مهر تو را بخشیدم

نظرات 2 + ارسال نظر
احمدرضا دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 00:30

احمدرضا دوشنبه 6 مهر 1394 ساعت 00:05

کیو بخشیدی

خودشونو :

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.