چرا هیچ کس نمیخواهد بفهمد
که من خوشبختم
که من در خلوتِ خاموشِ خودم
با هیچ کسها در کنارم ، خوشبختم
که در تزویر دنیایِ هیچ وقت با من رفیق
با غریبه رفیق تر ، با آشنا غریبه ترم
که من در رغبتِ بی انتهایم به تنهایی
و در پافشاری غم انگیزم به نبودن آدمها ، خوشبختم
که خوشبختم در تکثیرِ لحظه به لحظه کسی در آینه
که کابوسش را تقسیم نمیکند
کسی که رنجش را تقسیم نمیکند
کسی که غمش را ، مثل بچهاش به سینه میفشارد
و گریهاش را با کسی تقسیم نمیکند
چرا کسی نمیفهمد که من خوشبختم
که آنچه دیگران گریز مینامندش
برای من ستیز است
و آنچه شبانه روزِ آنها را لبریزِ شرم میکند
تنِ همیشه خسته ی لحظههایِ مرا عریان میکند
که من همینگونه خوشبختم
با چشمانی خوابناک
با هیبتی تب دار
با موهایِ سیاهِ سیاه
که شب را ملامت میکند
و شانه را ملامت میکند
که جز چشمهایِ همیشه مستِ مردی شراب خوار
نگاهِ ناپاکِ یک دنیا را
به جرمِ صداقتش
ملامت میکند
کسی باید بفهمد
که من در شبهای تاریک و سرد و طولانی خوشبختم
که من
در نهایت ظلمات
با تمامِ چیزهایی که ندارم
با تمامِ چیزهایی که هرگز نخواهم داشت
خوشبختم
شنبه 12 تیر 1395 ساعت 11:41