-
تعلق و مالکیت دو مفهوم متفاوت است
شنبه 12 فروردین 1396 19:52
یک رابطــــه ی خوب که بتوان بهش افتخار کرد، چیزی فراتر از قراردادِ ترکمانچای و عهدنامه ی گلستان است که آدم بیاید تکه ای از جغرافیای تن و روانش را به نامِ کسی سند بزند.. ببین اینکه کسی آدم را برای خودش،برای خودِ خودش بخواهد اصلا چیز بدی نیست ولی اینکه بیایی برای کسی مرز تعیین کنی، خط قرمز بکشی و حتی قهر کنی که چرا دختر...
-
شک کن
پنجشنبه 28 بهمن 1395 11:00
تو را به جانِ عزیزت به «حالم خوب است» های من شک کن..! شک کن به این «چیزی نیست» ها «درست میشود» ها در آغوشم بگیر و بگذار تا میتوانم با خیالِ راحت خوب نباشم...
-
تولد گذشته ام مبارک
چهارشنبه 29 دی 1395 01:41
29 آذر تولدم بود چند ساله شدم دقیقن؟ ! اوووم ... آها اون .... دو سه تا بانک بهم تبریک گفتن فردای تولدمم یکی از بانکها با صداقت تموم پیام داد ی مقداری . که یادم نیس دقیقن چقدر بود . برداشتیم از حسابت بابت تولدت :/ البته جملات اون شکیل تر بود ولی خب مفهومش همین بود .... بله تو وبلاگ قبلیم که هنوز ب فنا نرفته بود موقع...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 20 آذر 1395 20:44
دوستانم برگ هایی از دفتر زندگیم هستند نمیدانم تو برگ چندم این دفتر هستی اما گوشه این برگ را تا زده ام تا هرگزفراموش نشوی
-
صبحی دل انگیز
سهشنبه 11 آبان 1395 13:54
درونم سرد و تو خالیست به سان کوه برفی در شب مهرگان که خورشیدش به کم سویی رود گیرد سراسر یخ بر ان پیکر زرد و بی جانش که ایا بسر می اید این بوران جانفرسا... بهاران را خواهد دید،ان سبزی و گل را.... شب است تاریکی است درد است طلوع افتاب و صبح دل انگیز را خواهد دید... نمیدانم.... شاید او هم قربانی تقدیر و پیشانی ست به سان...
-
آه ای سنگ که مهرت به دل من افتاد
یکشنبه 25 مهر 1395 01:25
غیر من در دل تو هیچ کسی خاص نشد هیچ کس چون تو به من این همه حساس نشد تو همان درس که هر ترم به من می افتاد هر چه من خواستمش پاس کنم.. پاس نشد تو صلیبی که مرا هر چه به آن کوبیدند.. زخم های تن من در تنش احساس نشد مثل یک گندم آفت زده ، که می خشکید.. خواستم گردن من را بزند داس.. نشد هر چه من رشته الیاف تو را چسبیدم.. سر...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریور 1395 23:07
برای کشف اقیانوس های جدید باید شهامت ترک ساحل آرام خود را داشته باشید... * چیزی که در من نبوده و نیست... واسه همینه که همیشه دارم درجا میزنم از این روش زندگی خودم متنفرم....
-
به بچه هات هیس نگو
شنبه 23 مرداد 1395 11:34
مادر بزرگ در حالی که با دهان بی دندان ، آب نبات قیچی را می مکید ادامه داد آره مادر ، ُنه ساله بودم که شوهرم دادند از مکتب که اومدم ، دیدم خونه مون شلوغه مامانِ خدابیامرزم همون تو هشتی دو تا وشگون ریز ، از لپ هام گرفت تا گل بندازه تا اومدم گریه کنم گفت : هیس ، خواستگار آمده خواستگار ، حاج احمد آقا ، خدا بیامرز چهل و دو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 تیر 1395 11:41
چرا هیچ کس نمیخواهد بفهمد که من خوشبختم که من در خلوتِ خاموشِ خودم با هیچ کسها در کنارم ، خوشبختم که در تزویر دنیایِ هیچ وقت با من رفیق با غریبه رفیق تر ، با آشنا غریبه ترم که من در رغبتِ بی انتهایم به تنهایی و در پافشاری غم انگیزم به نبودن آدمها ، خوشبختم که خوشبختم در تکثیرِ لحظه به لحظه کسی در آینه که کابوسش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 تیر 1395 09:59
سلام میگن سلام سلامتی میاره اینو از مادرم شنیدم ! هفتم اسفند روز کذایی روزی که بیهوش شدم و حدود 9 ساعت در بیمارستان بیهوش بودم ! یادم نمیره چطور دست راستم میلرزید و انگار میخواست از جاش در بیاد وقتی هم که هوشیار شدم دلم میخواست مرده بودم ! چند روزی رو بستری بودم دکتر تشخیص داد که یک رگ خونی تو سرم پاره شده و.... فکرشم...
-
فقط یک بار برای همیشه
پنجشنبه 20 خرداد 1395 02:20
هر کسی هستی یه دفه قَدبکش از پُشتِ نقاب از رو نوشته حرف نزن ، رهاشو از پیله خواب نقشه یه دریچه رُ رو میله قفس بکش برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
-
سرآغاز ....
دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 12:53
هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان . هر سلام،سر آغاز دردناک یک خداحافظی ست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اردیبهشت 1395 22:09
دیوید لی، کاپیتان تیم والیبال امریکا، از خبرنگاری که می خواست با او سلفی بگیرد، پرسید: اینجا همه چرا آیفون دارند؟ هر جا می رویم وقتی با ما عکس می گیرند، همه آیفون های مدل بالا در دست دارند، چقدر آیفون اینجا طرفدار دارد، نکند کارخانه آیفون در ایران است! باید به ایشان گفت : نه تنها کارخانه آیفون، که کارخانه پورش و بنز و...
-
دوست دارم
پنجشنبه 12 فروردین 1395 00:46
دوست دارم،دوست دارم، دوست دارم،
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 فروردین 1395 00:01
باید کوه شویم هیچ کس برای خاطر ِ خاطر جمعی ما از شانه هایش نمی گذرد
-
نیمه شبی برفی
جمعه 21 اسفند 1394 00:14
نبودنت مثل تمام کردن سیگار است در نیمه شبی برفی وقتی دکه های شهر بسته اند ...
-
رفتنت
جمعه 21 اسفند 1394 00:02
حضورت گرمای اهواز است در شهریور یخ میبندم وقتی بیصدا میروی ...
-
دیگر برنگرد!!!
دوشنبه 17 اسفند 1394 17:00
زمستان دارد به بهار برمیگردد شاید تو هم به من بازگشتی ولی دیگر سیاهی به موهایم بر نمیگردد و عشق هر چقدر هم شعبده باز ماهری باشد نمیتواند اندوه را در دستانش غیب کند و شادی را از کلاهش بیرون بیاورد
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 اسفند 1394 16:34
چند روزی بستری در بیمارستان و ساعت هایی که از مریض ها مریضتر بودن و اصلا نمیگذشتند صبح هر چقدر ساعت را نگاه میکردی 9 بود و بعد از ظهر 2 غم چقدر بی خانمان بود اگر که سینه ی مرا نداشت و باید هر شب، سرگردان دنبالِ جای خواب می گشت!
-
تو کجایی
جمعه 18 دی 1394 11:51
آه ای رویای گمشده صبح جمعه ات بخیر ای کاش بودی دلم میخاد برم ی جای دور خیلی دور خیلی خیلی دور ، تو کجایی؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 دی 1394 11:46
دلم برات تنگ شده خیلی زیاد ای کاش می فهمیدی که دلم چقدر برات تنگه
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذر 1394 01:20
میتوانی هزاران زن را... هزاران بار زیباتر از من... ملاقات کنی و انها... هزاران بار خواهند گفت... دوستت دارم... اما چشم های هیچکدام... شادی نگاه مرا... صداقت خواستن تو را... نخواهند داشت... این را قلبت به تو خواهد گفت..
-
وسعت پرواز
چهارشنبه 25 آذر 1394 01:06
چقدر خواب ببینم که مال من شده ای؟ و شاه بیت غزل های لال من شده ای؟ چقدر خواب ببینم که بعد آن همه بغض جواب حسرت این چند سال من شده ای؟ چقدر حافظ یلدا نشین ورق بخورد؟ تو ناسروده ترین بیت فال من شده ای چقدر لکنت شب گریه را مجاب کنم؟ خدا نکرده مگر بی خیال من شده ای؟ هنوز نذر شب جمعه های من این است که اتفاق بیفتد حلال من...
-
ویران
جمعه 22 آبان 1394 20:50
تو تنهایی را انتخاب کردی. من ترسیدم. خوب می فهمم اینکه باید با خودت بسازی، چگونه ویرانت می کند!
-
رویای گمشده
جمعه 22 آبان 1394 09:30
صبح جمعه ات به خیر. هر کجا هستی، به یاد من باش. من با تو چای نوشیده ام، سفرها کرده ام، از جنگل، از دریا، از آغوش تو شعرها نوشته ام، رو به آسمان آبی پرخاطره از تو گفته ام، تو را خواسته ام. آه ای رویای گمشده! هر کجا هستی صبح جمعه ات به خیر.
-
غروب جمعه
جمعه 8 آبان 1394 21:11
تمام روزهای هفته سر در گُم ام! غروب جمعه که می رسد سر از دل تنگی در می آورم!
-
باید تو را زندگی کرد....
جمعه 8 آبان 1394 21:00
به این در و آن در می زنم یکی از این درها رو به آغوش تو باز شود شاید و سرانگشتانم تنت را نت به نت بنوازند باید هیزم بر آتش نابودی ام نینداز من آب از سرم گذشته است! در به درت می شوم گور به گور اما نمی شوم برای مُردن فرصت زیاد است باید تو را زندگی کرد . . . - حتمن نوشت : یادت نره که تو برای من خوده خوده زندگی هستی.....
-
هفت خان
جمعه 8 آبان 1394 20:27
هفت بار هفت خان را از اول به آخر از آخر به اول از وسط به وسط آمدهام شدهام دویدهام زمین خوردهام و هنوز تو و دیگر مردان عالم دل در گروی آنانی دارید که پا روی پا انداختهاند . . .
-
میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد!
چهارشنبه 29 مهر 1394 09:10
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای منم من، میهمان هر شبت، لولی وش مغموم منم من، سنگ تیپاخورده ی رنجور منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ی ناجور نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد تگرگی نیست، مرگی نیست حدیثی گر شنیدی، قصه سرما و دندان است...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهر 1394 23:39
تــو کیستی که مــن اینگونه بی تــو بی تابم شــب از هجــوم خیـــالت، نمـــی برد خـــوابم تـــو کیستی که مـــن از هر مــوج تبسم تـــو بـــه ســـان قـــایق ســرگشته، روی گردابــم چـــــه آرزوی محالیســت زیـــــستن بـــا تــــو مـــرا همیـــن بگذارند: یـــک سخـــن بـــا تــو ...